آسیبشناسی اقبال به علوم میانرشتهای در باستانشناسی
یکشنبه 15 بهمن ماه 1396
آسیبشناسی اقبال به علوم میانرشتهای در باستانشناسی
جواد حسینزاده ساداتی
عضو جامعه باستان شناسی ایران
چندی پیش، بحثی در تالار عمومی “جامعه باستانشناسی ایران” در خصوص اقبال و اشتیاق به علوم میانرشتهای در باستانشناسی طرح شد که با شرکت برخی دوستان و همکارانِ دیگر به گرمی گرایید (برای آگاهی بیشتر بنگرید به گزارش سرکار خانم سمیه اسدی تشویق در تالار عموی جامعه در تاریخ 15 دیماه 1396). این بحث بهانهای شد تا نگرانی ذهنی را که چند سالی با بنده همراه است، بهصورت “یادداشت” در اینجا بیان نمایم. این نگرانی نخستین بار در سال 1392 خ. در آزمایشگاه ژنتیک پزشکی تهران هنگام انجام آزمایش¬هایی پیرامون پایاننامه دکتری¬ام که در حوزه ژنتیکباستانشناسی بود، در ذهنم ایجاد شد. نخستین پرسش در این زمینه این است که؛
براستی وظیفه انجام مطالعات میانرشتهایِ مرتبط با باستانشناسی بر عهده و در صلاحیت چه کس یا کسانی است؟ به بیانی دقیق¬تر و درست¬تر، آیا کسی که باستان¬شناس است- بی¬توجه به درجه آموزشی وی- توانایی و زمینه لازم برای ورود به حوزه علوم میانرشتهای مرتبط با باستانشناسی و انجام اینگونه مطالعات را دارد یا نه؟
پاسخ بنده که برآمده از تجربیات شخصی، گفتگو و رایزنی با برخی همکاران، دوستان باستانشناس و نیز متخصصان در برخی علوم دیگر (چه متخصصان علوم میانرشتهای و چه علوم مستقل مانند ژنتیک¬دانان، فیزیک-دانان و شیمی¬دانان) و همچنین جستجو در برخی یادداشتها، مقالات[1] و مجلات مرتبط بود – که البته کاملاً قابل بحث و گفتگو هم است – نه می¬باشد و ادامه این یادداشت توضیح این است که چرا پاسخ این پرسش کلیدی از نگاه نگارنده این یادداشت، نه است.
برای این چرایی دو علت عمده در ذهن نگارنده وجود دارد – و احتمالاً دوستانی که با نگارنده هم نگاه هستند میتوانند علتهای دیگری را نیز به این علل بیافزایند- که آن را به کمک مثالی برای دوستان و همکاران گرامی بیان میکنم. دانشجویی را در نظر بگیرید که مقطع کارشناسی باستانشناسی را به پایان رسانده و با سختی فراوان در مقطع کارشناسیِ ارشد رشته ژنتیک[2] پذیرفته شده و هدف او از پذیرش آن همه سختی و دشواری، انجام مطالعات میانرشتهای در حوزه باستانشناسی و کمک به دریافت و فهم ما از گذشته است. احتمال موفقیت[3] این دانشجو از سایر افراد در آن دو حوزه (باستانشناسی و ژنتیک) به دو سبب کمتر است:
نخست اینکه این دانشجو از بیش از 100 واحد درسیِ تقریبا تخصصی[4] که همکلاسی¬های کارشناسیِ ارشد وی در مقطع کارشناسی در رشته ژنتیک گذراندهاند، محروم بوده و این مهم بر فهم و دریافت وی آشکارا اثرگذار خواهد بود. دیگر اینکه این دانشجو در مقطع کارشناسی در رشته باستانشناسی نیز فقط با مبانی، مقدمات و کلیات این رشته آشنا شده و با مسائل، موضوعات و پرسشهای کلیدی آنکه معمولاً در مقاطع بالاتر تحصیلی مطرح میشوند، هیچ آشنایی ندارد. از اینرو در ذهن او پرسش یا موضوع مشخص و دقیقی وجود ندارد که بخواهد آن را دنبال کند.
دوم اینکه؛ امروزه در سایه پیشرفتهای روششناختی، عرصه علوم به شدت تخصصی شده و به همین سبب بیشتر علوم پس از مقطع کارشناسی دارای گرایش¬هایی هستند و افراد معمولاً تنها در یکی از این گرایش¬ها تخصص مییابند. برای نمونه، در ایران رشته باستانشناسی دارای سه گرایش اصلی پیش از تاریخ، تاریخی و اسلامی است که هر یک نیز به حوزههای تخصصیتر تقسیم میشوند. حال باید پرسید که این دانشجوی باستانشناسیِ مشتاق به مطالعات میانرشتهای به کدام یک از این موضوعات (چه در باستانشناسی و چه در ژنتیک) آگاهی و اشراف دارد و میتواند پرسشی را طرح و گرهی را بگشاید؟ از این روی اگر این دانشجوی خوشاقبال و کوشا باشد، تبدیل به تکنیسینی معمولی در رشته جدید خود (ژنتیک، زیست، شیمی، فیزیک و …) میشود که پیوند نیم¬بندی با رشته پیشین خود (باستانشناسی) دارد و اگر هم بخت یار او نباشد و کوششی ننماید، به خیل سایر دوستان از اینجا رانده و از آنجا مانده افزوده خواهد شود.
البته این مثال تقریباً نمونهای ایدهآل و آرمانی بود وگرنه در واقع وضع بدتر از این نیز خواهد بود؛ آنگاه که بسیاری از دانشجویان باستانشناسی نه پس از پایان دوره کارشناسی، که در پایان دوران کارشناسیارشد و گهگاه حتی در دوره دکتری (چون بنده و برخی دیگر از همقطاران) فیلشان یاد هندوستان کرده، به این “علوم تازه” علاقهمند میشوند، کمر همت بسته و در این راه گام می¬نهند. به آسانی می¬توان تصور کرد معمولاً حکایت این دوستان تراژیکتر و غمبارتر از گروه نخست است چرا که این گروه پس از پایان پایاننامه کارشناسیِ ارشد یا دکتری، به نادرستی نزد باستانشناسان به عنوان متخصص فلان علم میانرشتهای شناخته شده – البته گهگاه نیز خود این دوستان بهگونهای مینمایانند که واقعاً چنیناند- و کار در این زمینه را آغاز می¬کنند. غریبتر آنکه برخی از این دوستان حتی به این نیز بسنده ننموده، ردای استادی این حوزهها را نیز به تن خود آراسته دیده، کارگاه و کلاس و نشست و سخنرانی برگزار میکنند و برخی نهادهای دولتی و غیردولتیِ از همهجا بیخبر نیز دست همکاری بسویشان دراز میکنند! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل …
از انصاف دور است اگر بیان نکنیم که متخصصانی نیز وجود دارند که حتی از مقاطع بالاتر چون دکتری، شروع به آموختن شاخهای جدید کرده و موفق هم بودهاند. با این همه باید به یاد داشت که این افراد بیشتر استثناهایی هستند – نه اینکه استثنایی باشند- که در اثر عوامل گوناگون به چنین موفقیت¬هایی دست یافته¬اند و گرنه اساس و روال معمول همان است که بدان اشارت رفت.
چنانچه روال و علل پیش گفته درست باشد، کنون پرسش دیگری طرح میشود که چه کسی صلاحیت ورود به علوم میانرشتهای را دارد؟
در اینجا نیز میتوان از مصداق کمک گرفت تا به مقصود برسیم. منظور از مصداق، نگریستن و بررسی افراد موفق و مسیر این افراد در نائل شدن به این توفیق است. نگاهی به افراد موفق در علوم میانرشتهای مرتبط با باستانشناسی نشان میدهد که کفه ترازو به سود کسانی سنگینی میکند که نخست در یکی از شاخههای علمی دیگر تخصص یافته و رفتهرفته مسیر پژوهش خویش را بهسوی موضوعات و مسائل باستانشناختی هدایت کردهاند؛ سردمدارانی چون ویلیام بَس[5] در انسانشناسیزیستی، ملیندا زِدر[6] در جانورباستانشناسی و سوانته پابو[7] در ژنتیکباستانشناسی و مارک پولارد[8] در باستانسنجی و در ایران نیز کسانی چون مرجان مشکور در جانورباستانشناسی، مهران مقصودی و مرتضی جمالی در دیریناقلیمشناسی، محمد لامعی، فرانک بحرالعلومی، محمدامین امامی و نیما نظافتی در باستانسنجی، حامد وحدتی نسب در انسانشناسیزیستی، المیرا مهندسان و فرناز بروشکی در ژنتیکباستانشناسی، کوروش محمدخانی و بابک امینی در ژئوفیزیک، سامان حیدری در زمینباستانشناسی و سایر همکاران موفق، همگی کسانی هستند که یا بکلی مقاطع تحصیلی و علمیشان را در شاخهای جز باستانشناسی گذرانده و یا از همان آغاز تحصیل، مطالعاتشان را به حوزه علوم میانرشتهای مرتبط با باستانشناسی معطوف کرده و طی تحصیل و پژوهش اشراف کاملی هم به موضوع و هم به روش یافته¬اند. اما اگر نگاهی به آنطرف میز بیافکنیم، افراد کمتری را سراغ داریم (نه اینکه اصلاً نداشته باشیم) که پس از گذراندن مقاطع کارشناسی و کارشناسیِ ارشد باستانشناسی به یکی از علوم میانرشتهای گام نهاده و موفقیتی به دست آورده باشند. شاهد این ادعا هم مثالهای فراوانی از ابتر ماندن چنین تلاشهایی است که رد پای آنها را بهویژه میتوان در پایاننامههای دوره کارشناسی ارشد باستانشناسی در دانشگاههای گوناگون ایران در دهه اخیر دید.
حال اگر شرایط واقعاً چنین است، پس علت این اقبال و اشتیاق به علوم میانرشتهای در باستانشناسی (و درمجموع در علوم اجتماعی و انسانی) چیست؟
در اینجا نیز دو علت به نظر نگارنده میرسد که یکی آشکارتر و دیگری نهانتر است. علت آشکار این اقبال به علوم میانرشتهای، دقیقتر و قطعی¬تر بودن روشهای علمی [9] نسبت به روشهای غیر علمی در علوم اجتماعی و انسانی (مانند روشهای تفسیری[10] یا دیالکتیکی[11])[12]در فهم و شناخت جهان است. این دقیق بودن و ریاضیوار بودن (در اینجا به معنای قطعیتر بودن) روشهای علمی، یکی از علل جذب پژوهشگران به علوم میانرشتهای است. اما علت دوم و نهانترِ این اقبال – که در باستانشناسی ایران بسیار آشکار است)- تنگدستی و کممایگی پژوهشگران (چه دانشگاهی و چه غیردانشگاهی) این حوزه در ارائه پرسشها و مسئلههای دقیق و روشن به دانشجویان است[13]. این کممایگی نیز خود مزید بر علت نخست شده و باعث شده تا علاوه بر دانشجویان، سایر پژوهشگران (دانشگاهی و غیردانشگاهی) نیز فرصت را غنیمت شمرده، دلیری و رندی به خرج داده و در این دریایِ نوپدیدِ دانش که هنوز متولی و پاسبانی برای صیانت از مرزهای خود نیافته، گام نهند و لافِ ملاحی بزنند.[14]
حال باید به آخرین پرسش جدی[15] در این حوزه پرداخت و آن اینکه در این میان، نقش و جایگاه باستانشناسان در این بازارِ داغ علوم میانرشتهای کجاست و باستانشناسان میتواند چه طرفی از این خوان گسترده بربندند؟
اگر بخواهیم کوتاه به این پرسش پاسخ دهیم، نخست باید نگاهی به جایگاه باستانشناسی در میان دانش بشری بیاندازیم. باستانشناسی را به شکل سنتی زیرشاخه انسانیات[16] دانستهاند و چند دههای است که آن را زیر مجموعه علوم اجتماعی[17] و انسانشناسی خوانده و اکنون نیز اوضاع بر همین مدار است. به هر روی اگر باستانشناسی علمی از انسانیات و علوم اجتماعی است و موضوع اصلی یا اصل موضوعۀ[18] آن، گذشته انسان بهعنوان موجودی اجتماعی است، پس هدف باستانشناسی درک و فهم و توضیح و تفسیر جوامع انسانیِ گذشته است. از این دیدگاه که این جوامع چگونه خود را در بستر تاریخ و جغرافیا، در بستر محیط و فرهنگ و در بستر فرد و جامعه، سازمان داده و شرایط بقای خویش را فراهم آوردند. در شرایط امروزی دنیایِ دانش یعنی شرایطی که بازار علوم میانرشتهای پررونق است، وظیفه باستانشناسان آن نیست که خود آستین همت بالا زده و وارد میدان پژوهشهای میانرشتهای شوند بلکه وظیفه باستانشناس (از نظر نگارنده) آن است که نخست دست همکاری به سوی متخصصان علوم دراز کرده و در مقام راهنما و مشاور به آنها یاری رساند (از طرح پرسش گرفته تا کمک به این متخصصان برای تحلیل و تفسیر درست نتایج) و سپس از دستاوردهای این علوم میانرشتهای استفاده کرده تا به هدف اصلی باستانشناسی که در بالا بدان اشاره شد برسند. بدین معنا که باستانشناس میبایست در مقام سنتزکننده[19]یا تلفیقکنندهای ظاهر شود که نتایج و حاصل کار علوم میانرشتهای مرتبط با حوزه باستانشناسی را گرد آورده و با کنار هم نهادن آنها و نتایج تحلیلهای خود، توضیح[20] و تفسیری[21] از جوامع گذشته ارایه دهد که با وجود اینکه بند نافهای آن به علوم میانرشتهای وصل است اما در زهدان باستانشناسی پرورش یافته است. از اینرو وظیفه باستانشناس بلع و هضم خوراک گردآوریشده توسط متخصصان علوم میانرشتهای از سرزمین وسیع علم است به منظور فراهم آوردن زهدانی مستعد برای بسته شدن نطفه شناخت از گذشته انسان.[22]
· استادیار گروه باستانشناسی دانشگاه کاشان و عضو هیئت مدیره انجمن علمی باستانشناسی ایران
1. برای مثال بنگرید به Benson, Thomas C. “Five arguments against interdisciplinary studies.” Issues in Integrative Studies 1 (1982): 38-48.
2. به خاطر تجربه شخصی، دانش ژنتیک را عنوان کردم و قطعاً میتوان به جای ژنتیک، هر رشته دیگری را عنوان کرد.
3. در اینجا مراد از موفقیت آن است که فرد در حوزه پژوهشی پیش روی خود به آن اندازه از دانش و رشد علمی دست یابد که نخست در آن حوزه صاحبنظر شود و دیگر اینکه بتواند درباره مشکلات و پرسش¬های پیش روی چاره¬ای بیندیشد.
4. در اینجا واژه تقریباً بیشتر در مورد کشور ما و سایر کشورهای توسعه نیافته صدق میکند تا در کشورهای توسعهیافته.
[5] William Bass
[6] Melinda Zeder
[7] Sevante Paabo
[8] Mark Pollard
9. Scientific : به معنای اثباتی یا اثبات¬گرایانه بودن
10. Hermeneutic
11. Dialectical
12. البته باید اشاره کرد که در اینجا منظور از روش علمی آن روشی در شناختشناسی و فلسفه علم است که بر مشاهده Observation و آزمون و تجربه Experiment استوار است که نقطه عطف آن کار نیوتن در صورتبندی قواعد حرکت در جهان است. روشهای تفسیری یا دیالکتیکی بدان خاطر جزو روشهای علمی Scientific یا اثباتی Positive محسوب نمیشوند که در آنها روش رسیدن به شناخت، از مسیر آزمون و تجربه نمیگذرد و به همین سبب مراد از علمی نبودنِ روشهای تفسیری و دیالکتیکی این نیست که این روشها کمارزشتر از روشهای علمیاند بلکه بدان معناست که آنها روشی مستقل و متفاوت از روشهای علمی هستند و روش و مسیر رسیدن به واقعیت در آنها با روشهای علمی متفاوت است. نگاهی به کتابهای حوزه فلسفه علم و معرفتشناسی به درک این دوگانگی کمک میکند.
13. در مورد چرایی این وضعیت و راهحل احتمالی آن نیز نظری وجود دارد که در اینجا مجال بحث آن نیست.
14. نکته دیگری که در خصوص اشتیاق دانشجویان به علوم میانرشتهای را برخی از دوستان خاطر نشان کردهاند، آن است که به توجه به شرایط شغلی و کاریِ باستانشناسی و دغدغه دانشجویان نسبت به آینده اقتصادی خویش، انتخاب یکی از علوم میانرشتهای و تخصص در آن باعث ایجاد فرصتهای شغلی بیشتری شده و از اینرو نسبت به موضوعات و حوزههای صرف باستانشناسی، اشتیاق بیشتری برای آنها وجود دارد.
15. نه اینکه به تمامی پرسش¬های این مسئله پاسخ گفتیم و این آخرین پرسش است بلکه مراد آخرین پرسش در این یادداشت کوتاه است.
16. Humanities: که در فارسی به نادقیقی “علوم انسانی” خوانده میشود.
17. Social Sciences
18. ubject Matter
19. Synthesizer
20. Explanation
21. Interpretation
22. در پایان نیز از دوستان و همکاران عزیزی که این یادداشت را مرور کرده و نکات شایسته¬ای را گوشزد کردند سپاسگزارم و قطعا مسئولیت¬¬های آن به طور کامل بر عهدۀ نگارنده می¬باشد.