افقهای بسته
چهارشنبه 20 اردیبهشت ماه 1391
افقهای بسته
عمران گاراژیان
عضو هیات موسس و هیات مدیره «جامعۀ باستان¬شناسی ایران
آیا ما به عنوان «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» نمونۀ خوبی برای معرفی جامعۀ ایران در حالت کلی هستیم؟ برای معرفی جامعۀ باستان¬شناسی ایران و فعالیت¬های اجتماعی و فرهنگی خودجوش در آن؟ معرف متناسبی برای باستان¬¬شناسی ایران چطور؟ آیا مجموعۀ «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» را می¬توان، معرفی برای باستان¬شناسی ایران قلمداد کرد؟ راه و رویکردی، منش و روشی نوین در باستان¬شناسی ایران را پی افکنده ¬ایم؟ آیا می¬توانیم خود را چنین معرفی کنیم؟ یعنی تا هم اکنون مدعی این باشیم که در باستان¬شناسی ایران گشاینده راه، روش و رویکردی متفاوت بوده¬ ایم؟ اینها مسائل و سئوال¬هایی هستند که قصد دارم در این یادداشت به بررسی آن بپردازم.
در مورد سئوال نخست، نظر من مثبت است. «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» را با مبانی و شعارهای جذاب مانند همگرایی و ایجاد خصوصیتی چترگونه برای همه رویکردها در باستان¬شناسی و مستقل از دولت و حاکمیت تاسیس کرده ¬ایم. بوجود آوردنِ فضایی برای گفتگو و فعالیت خودجوش بویژه برای جوانان یکی از انگیزه ¬ها بوده است. همگرایی و زمینه ¬سازی آن بارها و بارها، در پیام¬هایی که مبادله می¬شده، مشاهده می¬گردید. اما در عمل پس از بیش از شش ماه، آیا آن اهداف جامۀ عمل پوشیده است؟ و آیا حتی حداقلی از آنها در عمل مشاهده می¬شود؟ بی¬تعارف به نظر من، نه مشاهده نمی¬شود. مثلاً تارنمای مردم نهاد «انسان¬شناسی و فرهنگ» (www.anthropology.ir) نمونۀ با¬سابقه¬¬ تر و موفقی است که دوام آورده و به فعالیت¬هایش در دنیای مجازی ادامه می¬دهد. در مورد «جامعۀ باستانشناسی ایران» گرچه زمان اندکی از تاسیس و شروع بکار هیات مدیره¬ اش می¬گذرد، فعالیتی که با طرح¬ها و فکر¬هایی خوب و شعارهایی متناسب با نیازها پی ¬افکنده شد اما تا حالا و در عمل نمی¬توانیم بگوییم شعارهایش را جامۀ عمل پوشانده است.
اکنون چه راه¬هایی پیش رو داریم؟ می¬توانیم مقصر را دولت و حاکمیت بدانیم. راهکاری که بسیار در ایران رایج است. بازهم به نظر نگارنده، نمی¬توانیم چنین کنیم، چون از آغاز مستقل تاسیس شده¬ ایم و نقاد و مستقل هم عمل نموده¬ایم. در ضمن مجموعه یادشده تاکنون عمل و عکس¬ العملی در تایید یا تقابل با فعالیت¬های ما نداشته است. می¬توانیم شرایط موجود را نتیجۀ عملکرد هیات موسس بدانیم که شکل¬دهی¬ ای متناسب با نیازهای نظری داشته اما در عمل راهکارهای اجرایی را ارزیابی ننموده بود. می¬توانیم هیات مدیره و هیات موسس را برای رسیدن به شرایط موجود مقصر ارزیابی کنیم. در مقیاس افراد نیز می¬توانیم هر یک از ما در هیات مدیره و هیات موسس تقصیر را به گردن دیگران انداخته و البته فروپاشی زود هنگام برای خویش رقم زنیم. البته می¬توانیم دست به ارزیابی بزنیم و مسائل اجرایی را باهم و با همفکری مرور کنیم. مثلاً می¬توانیم به این موضوع بپردازیم که بدون برنامه مشخص و زمان¬¬بندی شده در کاری گروهی، مگر می¬توان تنها منتظر کنش و واکنش نسبت به بیرون ماند و مرتب به شرایط موجود در جامعه ایران، دولت و تخریب¬ها (در زمینه میراث فرهنگی و آثار باستانی) واکنش نشان داد. چنین مجموعه ¬ای از نظر بنده در عمل مستقل نیست چون برای فعالیت¬هایش وابسته به فعالیت¬هایی بیرون از خود است. فلسفه ¬اش را از جایی بیرون از خودش می¬گیرد. حداقل برای چنین فعالیت¬هایی اینگونه است. «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» در اکثر فعالیت¬هایش به رغم شعار استقلال، واکنش¬اش به فعالیت¬های مرتبط با باستان¬شناسی در ایران و میراث فرهنگی و رویدادهای روز بوده است (حتی یادداشت¬ها اکثرشان در این راستا بوده ¬اند). این بحث و مدخل از نظر من باز است و می¬توانیم در¬باره آن تبادل نظر کنیم. پیشنهاد می¬کنم بطور بنیادی در مورد فلسفه وجودی «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» بحث و تبادل نظر کنیم تا به همسویی نظری دست یابیم. آنگاه همسویی نظری را در فرآیندی اجرایی و البته تدریجی تجربه کرده و محک بزنیم.
سئوال دوم آیا «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» مُعرفی متناسب، برای باستان¬شناسی ایران هست؟ در این مورد و بطور کلی نظر من مثبت است. تصور من بر این است که با وجود اینکه عده قابل توجهی از اعضا و هیات مدیره و هیات موسس در بیرون از ایران بسر می¬برند اما کل مجموعه مُعرف واقع ¬نمای باستان¬شناسی ایران است. خصوصیت¬هایی که این تناسب را نشان می¬دهد اینها هستند: الف) تعدادی انگشت ¬شمار که گرفتاری¬های بسیار دارند و فعالیت در جامعه نیز یکی از این گرفتاری¬ها است. ب) طیف یا طبقه¬ ی انبوه جوانانی که اگر انگیزه¬ای برای فعالیت داشته ¬اند، به نظر می¬رسد در این زمان ندارند. به نظر من در ساختارِ «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» همین طیف یا طبقه ارتباط مثبتی با ساختار آن برقرار نکرده یا اینجا را فضایی برای فعالیت و بروز خلاقیت¬ها و بازیگری¬ هایشان ارزیابی نمی¬کنند. بررسی من در کنش¬ها و واکنش¬های عملی و برداشت نظری نیست؛ البته هر دو جنبه جای بررسی بسیار دارد. پ) در کنار این دو طیف اعضای قابل توجه احتمالاً اکثریت، اعضایی هستند که عضو شده¬ اند و خود نمی¬دانند چرا و با چه انگیزه¬ هایی؟ حتی تا¬کنون شاهد کمترین فعالیتی از انها نبوده ¬ایم. فقط سئوال پر رنگ برای امثال نگارنده این است که چرا در فعالیت خودجوش مشارکت نموده ¬اند. شاید سبب این مهم به زبان ساده به تنگ آمدن از شرایط موجود در باستان¬شناسی ایران بوده و با امید و انتظاری وارد گود شده ¬اند و اکنون امیدها و انتظارتشان برآورده نشده است. اگر چنین است و فرض من درباره تعدادی از اعضا درست باشد؛ حداقل می¬توانند در فضاهایی مثل فضای تالار «جامعه»، نظر دهند. اعلام حضور نمایند و از انتظاراتشان بنویسند. سئوال در اینجا دقیقاً این است که چگونه به توده خاموش و بی¬ فعالیت تبدیل شده ¬اند! از این منظر نیز ما به عنوان «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» مُعرف خوبی برای انبوه دانشجویان و عاملانی هستیم که وارد باستان¬شناسی می¬شوند و در نهایت سرخورده از آن دنبال کار و زندگی خودشان می¬روند و مدرکی برای خود دارند که عنوان باستان¬شناس در آن درج شده است. شاید همین و بس!
مسئله و سئوال سوم: راه و رویکردی، منش و روشی نوین در باستان¬شناسی ایران پی¬ افکنده ¬ایم؟ آیا می¬توانیم خود را چنین معرفی کنیم؟ یعنی اکنون مدعی شویم در باستان¬شناسی ایران گشاینده راه، روش و رویکردی متفاوت بوده ¬ایم؟ ارزیابی¬ام در این مورد منفی است، یعنی تاکنون چنین ظاهر نشده¬ ایم. ما دقیقاً همانند گذشته¬ گانمان در باستان¬شناسی ایران، باستان¬شناسی را راهی یگانه معرفی نموده ¬ایم. حتی دقیقاً مانند همان¬ها، برداشت-های خود را باستان¬شناسانه و غیر آن را غیر باستان¬شناسانه تعبیر کرده¬ ایم. تفسیر من این است که در مواردی با نقد¬های تندی که مطابق معیارهای خودمان بوده، دیگران و فعالیت¬هایشان را ارزیابی کرده و انگیزه¬ های برخی از اعضا را برای مشارکت از بین برده¬ ایم. پیشنهاد مشخص¬ ام از بحث دربارۀ فلسفۀ وجودی «جامعه»، طراحی راهکاری برای دستیابی به معیارهایی هر چند نسبی و گذرا برای ارزیابی همدیگر است. به نظر من به جای آنکه فضاها و عرصه¬ های جدید برای نیروهای جدید فراهم کنیم، زمینه را برای ظهور و بروز خلاقیت و بازیگری فعال فراهم کنیم، فضایی فراهم نموده¬ ایم که فاعلانی چند که هیات مدیره در راس، هیات موسس در میان و برخی مسئولان گروه¬ها در سطوح پایینی آن طبقه¬ بندی می¬شوند، به بازیگری در فضاهای جامعه می¬پردازند -بیشتر این عاملان و فاعلان از اعضای هیات موسس و مدیره تا مدیران گروه¬ها- قبلاً هم در باستان¬شناسی ایران عرصه و فضا در اختیار داشته¬اند در اینجا نیز فضاها را در اختیار دارند. اصلاً قصد ندارم شرایط موجود را آگاهانه و طراحی¬ شده ارزیابی کنم، برعکس معتقدم ناآگاهانه و پیش¬بینی نشده بوده است. نگارنده به عنوان یک عامل، همچون کسی که در باستان¬شناسی ایران کلاس درس داشته و سخنرانی متعددی ایراد کرده، در اینجا نیز فعالیت می¬کنم و از چنین فضاهای نیز استفاده می¬کنم. واقعیت توصیف شده را تاییدی بر شکل نگرفتن رویکرد و منش و روشی متفاوت نسبت به گذشته ارزیابی می¬کنم. به نظر من ما دقیقاً مانند نسلهای گذشته در باستان¬شناسی ایران به «مرز»ها و «طبقه¬ بندی»¬هایی قائل هستیم که مانع بروز فعالیت خودجوش و به میدان آمدن نیروهای خاموش می¬شود. اگر این شرایط ادامه پیدا کند؛ یعنی اگر هیات مدیره و هیات موسس و مدیران گروه-ها برای دگرگونی در وضعیت موجود فکری نکنند؛ اگر همچنان اکثریت اعضا همان اعضای بی¬ فعالیت بمانند که در گروه¬های تخصصی عضو شده¬ اند و حتی زحمت اظهار نظر دربارۀ موضوعات مورد علاقه¬ شان را نمی-دهند؛ گویی ایشان تنها منتظر دریافت نظرها، مقالات یا بسته¬ های تشویقی هستند، چنانکه در برخی از گروه¬های دنیای مجازی وجود داشته و تا حدودی هنوز هم وجود دارد. در این موارد جامعه فقط دو راه کلی پیش رو دارد: یا «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» را در حد اعضای غیر فعال و انتظارتشان و خواست¬ هایشان پایین آوریم یا راه دیگر آن است که اعضای غیر¬فعال را به حال خود گذشته و راه خود را ادامه دهیم و تلاش کنیم برخی نیروهای خاموش به صحنه درآیند. با برداشتی که از مفهوم باستان¬شناسی در «جامعۀ باستان¬شناسی ایران» با آن مرزبندی¬ها و با این کنشگران و عاملان می¬بینم، اگر بر همین شیوه پافشاری کنیم، افق¬ های بسته را ترسیم خواهیم کرد.
منظورم از افق¬های بسته، برداشت¬های مرزبندی شده و مشخص از باستان¬شناسی و فعالیت¬های آن است. برداشت-هایی که روش¬ها و تئوری¬های خاصی را در باستان شناسی معرفی می¬کند و عرصه¬ ها را هر روز برای خود بسته و بسته¬ تر می¬نماید. دیدی اجرایی که از بازیگری در عرصه¬ های مختلف از بروز تشتت آراء و فروپاشی بیم دارد. از درگیری¬های درون گروهی بیم دارد و محافظه¬ کاری و برداشت¬های حداقل جزم¬ اندیشانه باستان¬شناسی دهۀ 1970 را وجهه¬ ی همت خود قرار داده است ( برای مثال محوریت فعالیت¬های میدانی به عنوان بخش عمده از فعالیت¬های باستان¬شناسی -که آن هم در راستای پاسخ گفتن به سئولات بنیادی باستان¬شناسی نیست بلکه جاده صاف کن توسعه است- و محوریت دادن به تطورهای تاریخی و کارکرد برساختن هویت فرهنگی-تاریخی برای باستان شناسی است. آنچه به عنوان مثال ذکر کردم به اضافه برخی روش¬های باستان¬شناسی مدرن (پس از 1960م.) را به عنوان باستان¬شناسی دهۀ 1970 معرفی می کنم). با این شرایط نمی¬توان انتظار به میدان آوردن و کنشگری نیروهای خاموش را داشت. انتظار نوآوری و خلاقیت نمی¬رود. راستی چگونه می¬توان در شعار، همگرایی و برساختن چتر واحد برای همه رویکردها در باستان شناسی را ارائه کرد، اما در عمل از همان راهکارها و ذهنیت¬ های نسل گذشته بهره برد. نکند مشکلی ساختاری در درک ما و جامعه مان از باستان شناسی وجود دارد!
به نظر نویسنده این یادداشت تجربه¬ های گذشته¬ گان، قابل احترام و به عنوان تجربه¬ای اندوخته شده، قابل دفاع است، اما بدون خطرپذیری، بدون میدان دادن به نیروهای کمتر شناخته شده، بدون فعالیت¬های فراگیر و سازماندهی نیروها، یک الگو قابل پیش بینی است: با افق¬های بسته، یک بار دیگر خویش را در انتهای کوچه¬ ای بن¬ بست گیر خواهیم انداخت.
پذیرای همه نظر¬ها در همه رده¬ ها و سطوح هستم. پیشنهاد می¬کنم در مجموعه¬ ی بحث گروهی وارد حوضه¬ های شخصی نشویم و درباره افراد به داوری ننشینیم. اگر چنین قصدی هست، نظرات را به طور خصوصی ارسال کنید.