مسئله باستانشناسی ایران این است که مسئله ای روزآمد ندارد
یکشنبه 28 اسفند ماه 1390
مسئله باستان شناسی ایران این است که مسئله ای روزآمد ندارد
عمران گاراژیان، عضو هیأت موسس و هیأت مدیره جامعه باستان شناسی ایران
ضرورت آموزش باستان شناسی در ایران در اواخر دوره قاجار آنگاه پدید آمد که استقبال از کاوش در ایران رایج شده بود. اکثر درخواست کننده گان کاوش، خارجیان، اعم از افراد و دولت ها بودند. دولت فخیمه قاجار به ضرورت جلب منفعت (کسب درآمدهای مالیاتی (س[1]) از مجوزهای کاوش، همچنین واگذاری امتیاز به کشورهای خارجی و سفر شاهان به فرنگستان) و حفظ منافع و عواید ناشناختۀ ملی در فرآیندی تدریجی، تدوین قوانینی (س) در مورد کاوش های باستان¬شناسی را در دستور کار قرار داده بود. در این قوانین ارزیابی ارزش اشیاء [عتیقه] نیازمند اطلاعات کارشناسی بود. از آنجا که بی طرفی و دفاع از منافع ملی بوسیله غیر ایرانیان به دیده تردید نگریسته می شد [ در دنیای سیاست پذیرفته نیز هست] در دهه نخست قرن چهادرهم خورشیدی (حدود 1310-1300) و با لغو امتیازها و تصویب قانون عتیقات ضرورت کارشناسان بومی، ایرانی، در ساختار دولتی ایران احساس شده بود. احتمالاً پیش از آموزش کارشناسان بومی از کارشناسان (س) خارجی [کشوری دیگر] یا کارشناسان بومی که بطور حرفه ای و تجربی با باستان¬شناسی آشنا بودند، استفاده می شده است. حدود یک دهه پس از تشکیل مراکز آموزش عالی در ایران (مبنا را تأسیس دانشگاه تهران و ساختمان های آن در 1316 در نظر گرفته ام) آموزش باستان¬شناسی نیز در آن به ضرورت های بحث شده تأسیس شد. از زمان تشکیل تا امروز این آموزش خصوصیات تقریباً همسانی را به همراه داشته است :
– باستان¬شناسی مبتنی بر تاریخ (تطورهای زمانی) و آمیخته به رویکردهای تاریخ هنری آموزش داده می شود.
– رویکرد توصیف اطلاعات مد نظر قرار داشته و دارد.
– روش ها و خصوصاً روش¬شناسی کمتر از یک چهارم در واحدهای درسی مد نظر قرار گرفته و می گیرد.
– نظریه ها و رویکردهای نظری در مجموعه آموزش حتی در مقاطع تکمیلی، غایب بوده و هست.
– منابع درسی اصولاً در مقایسه با جهان اول بروز و متنوع و متکثر نیستند.
– گرایش ها در مقاطع پایه (کارشناسی) مد نظر قرار نگرفته و نمی گیرد.
– اکثراً به ضرورت آیین نامه های مراکز آموزشی متخصصانِ محدود، طیف متکثری از واحدهای درسی و راهنمایی های پایان نامه ها را برعهده می گیرند که لزوماً با تخصص¬شان تناسب ندارد. این واقعیت موجب سقوط سطح کیفی آموزش/ پژوهش و تخصص گرایی می شود.
فراتر از آموزش باستان شناسی و فعالیت های مرتبط با آن [بجز آموزش] به ضرورت قوانین و جایگاه حاکمیتی دولت، اینگونه فعالیت ها از آغاز تا امروز دولتی بوده و هست. وارداتی بوده و هست. در ساختاری اداری – حاکمیتی، فعالیتی اداری بوده و هست. فعالیت های باستان شناسی [بازهم بجز آموزش] نیازمند مجوز از دولت بوده و هست. از این فعالیت ها بوسیله دولت و تنها دولت بهره برداری، کسب درآمد می شده است. مدیریت این فعالیت ها بر عهده دولت بوده، به نظر می رسد هنوز هم چنین است.
فعالیت های باستان¬شناسی [بجز آموزش] بوسیله مردم و مستقل از دولت با هر انگیزه و هدفی در ایران غیر قانونی بوده و هست. حتی کنجکاوی های پذیرفته شده چنانچه فراتر از متون تاریخی و کتب؛ در دنیای مادی پیگیری شوند به دیده تردید نگریسته شده و چه در عرف [بطور کلی ساحت های غیر رسمی] چه در قوانین [ ساحت های رسمی] در اولی مثبت ارزیابی نمی شود و در دومی مورد تأیید قانون نیست. این موارد نیز به نظر می رسد در زمان معاصر کماکان مانند گذشته است.
در دو سطر پیشین به کم و کیف فعالیت های باستان شناسی در ایران اشاره ای کلی نمودم. آموزش در هر رشته با هدف انجام فعالیت [در آینده] اعم از آموزشی و پژوهشی انجام می شود. در ایران آموزش تنها بخش از فعالیت هایی است که ممکن است زیر نظر و نظارت مستقیم دولت نباشد و همه دانش آموختگان باستان شناسی ضرورتاً در آموزش یا فعالیت های زیر نظر و نظارت دولت به فعالیت تخصصی می پردازند. این واقعیت ها اقتضاهایی برای نهادهای آموزشی از یک سو و برای دانش آموختگان از سوی دیگر پدید می آورد:
دانش آموخته گانی را که وارد بازار فعالیت و کار می شوند مجاب می کند یا به فعالیت در حوزه تخصصی خویش نپردازند یا فقط و فقط به فعالیت زیر نظر و نظارت دولت تن دهند. یک راه باقی می ماند و آن فعالیت در زمینه آموزش باستان¬شناسی است.
باستان¬شناسی در ایران از آغاز شکل گیری (چه به عنوان گروه آموزشی و چه فعالیت های غیر آموزشی) یک مسئله محوری داشته، مسئله ای که به مثابه فلسفه فعالیت های این رشته قلمداد می شده، آن مسئله آثاری (اعم از منقول و غیر منقول) است که در معرض تخریب و غارت هستند و کاوشگرانی (داخلی و خارجی، افراد یا موسسات وابسته به کشور ها و موسسات خارجی) که درخواست انجام فعالیت (غیر آموزشی) در ایران داشته (س) و دارند.
چنانکه در ابتدا شرح دادم به نظر می رسد، تأسیس گروه های آموزشی و آموزش باستان¬شناسی در آغاز در راستای همین هدف انجام شده است. حتی به نظر می رسد عمده فعالیت های باستان شناسانه در ایران و خط مشی کلی آن تحت تأثیر همین فرآیند بوده است. پس از انقلاب اسلامی و در بیست سال نخست، فرآیند شکل گیری باستان¬شناسی، یک بار تکرار شد به این صورت که ابتدا صورت مسئله پاک شد. یعنی فعالیت باستان-شناسان خارجی در ایران منع شد و فعالیت های (پژوهشی) باستان شناسان داخلی نیز به حداقل رسانده شد. با حفاری های غیر مجازی که وجه بین المللی پیدا کردند مانند غارت غار کلماکره و کشف اتفاقی جام ارجان مجدداً ضرورت انجام فعالیت های باستان شناسی در ایران پس از این غارت ها و کشف اتفاقی در ساختار حاکمیت ایران درک شد. بنابراین در مجموعه سازمان میراث فرهنگی و معاونت پژوهشی آن، جایگاهی برای فعالیت های باستان¬شناسی در نظر گرفته شد. جایگاهی که به نوبه خود از دیدی تاریخچه ای، درخور این فعالیت ها می نمود! یادآوری: حتی در دهه 70 خورشیدی به نظر می رسد، پس از فاجعه جیرفت فعالیت های باستان¬شناسی جدی گرفته شد.
آموزش باستان¬شناسی در ایران فلسفه اش را از قوانین اجرایی و وجود آثارِ در معرض خطر گرفته است. حفاظت از آثار در رتبه نخست و شناخت آثار (اعم از شناسایی و پژوهش) گویا عموماً در رتبه دوم اهمیت بوده است. به سبب توسعه فیزیکی و شاخه شاخه شدن فعالیت ها، خصوصاً در زمینه آموزش، گسست بین آموزش و فعالیت های باستان¬شناسی (اعم از پژوهشی و اداری، اجرایی مد نظر است) نادیده گرفته شدن مسئله ای که فلسفه وجودی باستان¬شناسی است، در ایران موجب رکود آموزش شده است. به نظر می رسد، بخش های آموزشی بطور مستقل نتوانسته اند مسائل و فلسفه هایی برای خود و دانش آموخته گانشان و بطور کلی جامعه ایران پدید آورند. حتی در تبیین و توجیه مسئله های موجود که شرح آن گذشت در برهه هایی از زمان کم توان بوده اند. در نتیجه سطح آموزش به جایی رسیده که اکنون هست. بازار فعالیت باستان¬شناسانه نیز مشهود است و نیازمند توضیح واضحات نیستیم.
در نبود مسائل و مبانی، اقلیتی که موقعیت های آموزشی را تنها با اتکا بر ضوابط و چارچوب های عمومی در اختیار دارند، انتظار نمی رود که بسوی ارتقای سطح کیفی گام بردارند. چراکه در ساختار، چنین انگیزه هایی[به دلایل پیش گفته] وجود ندارد. حتی انتظار نمی رود که زمینه را برای شکل گیری مسائل جدید یا ارائه برداشت های نوین از مسائل و فلسفه باستان¬شناسی در ایران فراهم کنند. عاملان در ساختار ایفای نقش می کنند و طبیعی است که در پی حفظ وضع موجود و حفظ موقعیتی هایی باشند که در اختیار دارند[2]. موقعیت هایی که احتمال می رود با اتکا بر مبانی درون دانشی و باستان¬شناختی بدست نیاورده باشند، بلکه ضوابطی کلی و عمومی و برون حوزه ای آنها را در این جایگاه ها قرار داده است. بنابراین باستان شناسی ایران مسئله ای بنیادی دارد و آن این است که مسئله ای به روز ندارد و امکان و زمینه های بروز شدن مسائل گذشته که فلسفه آن بوده اند در آن فراهم نمی شود.
سئوال پایانی را به این صورت طرح می کنم، باستان شناسی ایران چگونه ممکن است متحول شود؟ 1) تغییر نسل ها و در نتیجه تغییر مسائل بطور بنیادی در جامعه ایران، ممکن است باستان شناسی ایران را نیزمتحول کند. 2) برهم¬کنش با بیرون از ایران و جامعه جهانی نیز ممکن است زمینه های تحول تدریجی در باستان¬شناسی ایران را پدیدآورد. 3) عاملانی از بیرون باستان¬شناسی مانند گروه ها و نیروهای سیاسی تاثیر گذار در حاکمیت و دولت در جامعه ایران، ممکن است باستان شناسی ایران را متحول کنند. 4) چنانچه در تاریخچه نیز قابل ارجاع است، رویدادهای مرتبط با آثار در ایران، در مقیاس گسترده و تاثیرگذار، ممکن است موجب تغییر در باستان¬شناسی ایران شود، مانند فاجعه جیرفت و غار کلماکره که به آن اشاره کردم. نویسنده به سبب نقش اندک باستان-شناسی در مسائل جامعه ایران و تعداد اندک و تقریباً بی تأثیر، احتمال تحول از درون در باستان¬شناسی ایران را بسیار پایین ارزیابی می کند. 5) تأثیر چند عامل به طور توأم و با ضریب هایی از تأثیر، نیز ممکن است باستان شناسی ایران را متحول کند.
پیشنهاد: بجای تابعیت محض از ساختارهای بیرونی و موثر بر باستان¬شناسی تعامل هوشمند با این ساختارها برای عاملانِ فعال پیشنهاد می شود. بطور کلی شکل گیری تدریجی مبانی درون دانشی و درونزا و جایگاه دادن به آن در فرآیندی تدریجی در عرصه های رسمی پیشنهاد دیگر است. اتکا به مبانی استاندارد فراتر از جامعه ایران (مانند نشریات دارای رتبه در ارزیابی های جهانی، یا به رسمیت شناختن گرایش های جدید از طریق کنکره جهانی باستان¬شناسی) در مقیاس جهانی از دیگر پیشنهادات است. پرهیز از بومیت گرایی و انزواطلبی، همچنین پرهیز از ترجیح منافع فردی بجای منافع گروهی پیشنهاد پایانی قلمداد می شود. موثرترین استراتژی می تواند استقلال تدریجی از دولت باشد (استقلال مالی مد نظر نیست، استقلال نظری –هویتی، کارشناسی و تخصصی پیشنهاد می شود) چراکه دولتها گذرا و ناپایدار هستند و سیاست هایشان برای رویکردهای در حال شکل گیری در عرصه های عمومی به مثابه تکرار مکرر دوره های رشد و رجعت به ابتداست، که مثال زدم. رویکردی تخصصی ممکن است بتواند حتی بصورت همراهی با دولت جایگاه باستان¬شناسی را در جامعه ایران تثبیت کند؛ اما در این صورت برای بقا و تداوم نیازمند پایگاه های درون دانشی در باستان¬شناسی است. چنین رویکردی بدون پشتیبانی اکثریت باستان¬شناسان ایرانی در درون این نظام (منظورم باستان¬شناسی است نه نظام سیاسی – حاکمیتی) تافته ای جدا بافته از بافتار باستان¬شناسی در ایران ارزیابی می شود و هرچند پشتیبانی دولت و حاکمیت را داشته باشد ضرورتاً همراهی آحاد جامعه ایران را به همراه نخواهد داشت.
ملی گرایی به عنوان یک پارادایم (س) با دو پیشینه متفاوت اما بصورت مسئله ای واحد، بخش عمده ای از فلسفه و مسائل باستان¬شناسی در ایران بوده است. دو پیشینه آن یکی ریشه در دوران تاریخی دارد و دیگری ریشه در تجدد گرایی پس از رنسانس. اولی بومی و دومی وارداتی است. تفکیک این دو در بافت جامعه ایران پژوهش نشده است. اما به نظر می رسد در اینکه ملی گرایی پارادایمی پشتیبان تفکر باستان شناسانه در ایران بوده، اختلاف نظر وجود ندارد. تحولات دنیای معاصر و البته تغییرات ناشی از تغییر نسل ها و دگرگونی های ناشی از انقلاب اسلامی، همچنین تحولات فراگیری که در اثر ارتباطات فرهنگی و جهانی شدن فرهنگ ها پدید آمده، ملی گرایی را به عنوان یک پاردایم، تحت تأثیر قرار داده است. به نظر می رسد بخشی از مسائل [معاصر] باستان شناسی ایران به این موضوع بر می گردد. دقیقاً منظورم این است که تفکر ملی گرایانه همانند دهه 40 تا 50 ی خورشیدی پاردایم و مسئله اساسی و محوری در باستان¬شناسی ایران، نمی تواند باشد[3]. چه در بخش هایی که پشتیبانی دولت و حاکمیت را داشت و چه در اقناع و همراهی توده های طبقات متوسط شهری این دگردیسی در مواجه با ملی گرایی مشهود است. نه تنها در باستان شناسی در اکثر علوم انسانی و اجتماعی چنین است در نتیجه جامعه باستان¬شناسی در ایران نیازمند باز تعریف و بروز کردن این موضوع و طرح مسئله یا مسائلی است که به عنوان مکمل در کنار آن، فلسفه باستان شناسی در سطوح مختلف جامعه ایران را بازتولید و بازسازی کند.
[1] – “س” یعنی اسنادی در این خصوص نویسنده در اختیار دارد.
[2] – قابل ذکر اینکه عاملان در ساختار ایفای نقش می کنند و هرگاه که بصورت عاملان متفرق و در اقلیت باشند، طبیعی است که نتوانند مبناهای خود را برای ساختار به عنوان مبنا اعتبار بخشند. منظور نویسنده تنها توصیف وضع موجود است و عاملان را به عنوان اجزایی کلی می نگرد و عاملیت آنها را مد نظر دارد و به افراد و فردیت نمی پردازد.
[3] – البته تاثیر تحولات جهانی را نیز نمی توان نادیده گرفت.
[3] – البته تاثیر تحولات جهانی را نیز نمی توان نادیده گرفت.